خشنه تزه اهورامزدا
مکانها و بناهای تاريخی ايران : کتیبه‌ی داریوش اول هخامنشی در کوه بیستون

 کهن ترين اسناد بازمانده به زبانهای ايرانی، کتیبه های هخامنشی، متعلق به 2500 سال پيش و به زبان پارسی باستان است. کتیبه‌ها به همان زبانی است که در آن زمان صحبت می‌شده و بدان نوشته شده‌اند. 
این کتیبه به دستور داریوش اول هخامنشی، نوشته شده است و شرح حال اجداد هخامنشیان و پیروزی‌های داریوش برای رسیدن به قدرت و در مورد ساختار سازمان حکومت هخامنشیان و ... نیز است. سخنان داریوش در این کتیبه به شرح زیر است :

• سـتون اول ...

- مـن (داريوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در (پارسه)، شاه سرزمين‌ها، پسر (ويشتاسپ )، نوه‌ی (اَرشام)، هخامنشی.

- داريوش شاه گويد : پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَري‌يـارَمـنَـه » (آريـارَمـــنَـه)، پدر آريـارَمنَـه (چيش‌پيش)، پــدر چيش‌پيش «هَـخامَـنِش».

- داريوش شاه گويد : از اين رو ما هخامنشی ‌ناميده می‌شویم. ما از ديرباز بزرگ بوده‌ايم. از ديرباز دودمان ما شاهی بود.

- داريوش شاه گويد : هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه) شاه بوده‌ايم.

- داريوش شاه گـويـد : من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

- داريوش شاه گويد : اينست سرزمين‌هایی كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمين‌ها شاه هستم :
« پـارسَـه » ( پارس )، « اووْجَـه » ( خوزيه/ عيلام )، « بابيروش » ( بابل )، « اَثـورا » ( آشور )، « اَرَبـايَـه » ( عربيه )، « مـودرايَـه » ( مصر )،
« تْـيَـئي‌يْ دْرَيَـهْـي ا » ( دريانشينان )، « سْـپَـردَه » ( اسپارت/ سارد/ ليـدي )، « يَـئـونَـه » ( يونان )، « مـادَه » ( ماد )، « اَرميـنَه » ( ارمنيه )، 
« كَـتـپَـتوكَـه » ( كاپادوكيه/ آناتولی مركزي )، « پَـرثَـوَه » ( پارت )، « زْرَكَه » ( زَرَنگ/ سيستان )، « هَـرَئيـوَه » ( هرات/ آريان )، « اووارَزمي‌ي ْ» (خوارزم)،
« باخْـتْـريش » ( بلخ/ باكتري ا)، « سُـگودَه » ( سُغد )، « گَـدارَه » ( قندهار )، « سَـكَـه » ( سك ا)، « ثَـتَـگوش » ( شايد هفت‌رود/ پنجاب )،
« هَـرَئووَتيش » ( آراخوزی/ رُخَـج/ شايد ناحية عليای رود هيرمند )، « مَـكَـه » ( مَكا/ مُـكران/ جنوب بلوچستان ). روي هم 23 سرزمين.

- داريوش شاه گويد : اينست سرزمين‌هايی كه خود را پيرو من می‌دانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج می‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

- داريوش شاه گويد : در اين سرزمين‌ها هر آن مردی كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمان‌ شكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمين‌ها قانون مرا گرامی داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.

- داريوش شاه گويد : اهورامزدا اين شاهی را به من داد. اهورامزدا مرا ياری داد تا اين پادشاهی را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهی را دارم.

- داريوش شاه گويد : اين است آن كارهايی كه پس از شاهی به انجام رساندم: پسر كورش به نام كمبوجيه از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادری داشت به نام بَـرديا كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. که هنگامی كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نمی‌دانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامی كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردمانی پيمان‌شكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمين‌ها دروغ فراوان شد.

- داريوش شـاه گـويـد : آنگاه يك مـرد مجوس بنام گَئومات در « پَـئـيـشي‌يـا اووادا » و كوهی بنام « اَرَكَـدريش » شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه « وي‌يَـخـنَـه » گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ میگفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همه ‌ی سپاهيان ياغی شدند و از كمبوجيه به سوی او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها. او شاهی را برای خود ربود. آنگاه كه او شاهی را به دست گرفت، 9 روز از ماه « گَـرمَـپَدَه » گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگ خودش درگذشت.

- داريوش شاه گويد: اين پادشاهی كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمين‌ها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.

- داريوش شاه گويد : هيچ مردی، نه پارسی و نه مادی و نه كسی از دودمان ما نبود كه شاهی را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار 
می ‌ترسيدند چرا كه او كسانی كه برديا را از پيش می‌شناختند، می‌كشت. از آن روی مردم را می‌كشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در باره ی مُغ گَئومات سخنی بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياری خواستم. اهورامزدا مرا ياری داد. آن هنگام 10 روز از ماه « باگَـيادَئيش » گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همه‌ی همدستانش را كشتم. در دژ « سيكَـيَـئووَتيش » در ناحیه‌ی (نِـسا) در مـاد او را كشتم. شاهی را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهی را به من داد.

- داريوش شاه گويد : پادشاهی را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پای كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيين‌‌هايی را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم. من چراگاه‌ها و رمه‌ها و كاركنان و خانه‌هايی را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاری بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه دودمان خود را در جای خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانه‌ی ما را تباه كند.

- داريوش شاه گويد : اينست آنچه كه پس از شاهی انجام دادم.

- داريوش شاه گويد : پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردی به نام « آثْـريـنَـه » پسر « اوپَـدَرمَـه » در خوزيه/ عيلام شورش كرد. او به مردم می‌گفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشی شدند و به سوی آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردی بابلی به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه» پسر « اَئـيـنَـه ايرَه » در بابل شورش كرد. او مردم را چنين می فریفت كه من ( نَبوكَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر ) پسر « نَـبونَـئـيتَـه » ( نَبونيد ) هستم. سپس همه‌ی مردم بابل به سوی او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهی را در بابل به دست گرفت.

- داريوش شاه گويد : سپس من به پيكی به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته‌ به نزد من آورده شد. من او را كشتم.

- داريوش شاه گويد : آنگاه من به سوی « نَـديـتَـبَـئـيـرَه » كه خود را « نَبوكَـد‌نَصَـر » می خواند به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه « تـيـگْـرَه » (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو رانی بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر « مَـشَـكائووَه »ها (ناوهای رو دخانه ‌رو با مَـشك‌های باد شده ) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخی ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه « آثْـري‌يادي‌يَـه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـد‌نَصَـر می‌‌ناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكی « اوفْـراتـو » (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه « اَنامَـكَـه » گذشته بود.

• سـتون دوم ...

- داريوش شاه گويد : پس از اين « نَـديـتَـبَـئـيـرَه » با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم «نَـديـتَـبَـئـيـرَه» را. پس از آن « نَـديـتَـبَـئـيـرَه » را در بابل كشتم.

- بند 2 سطرهای 6 تا 8 :
داريوش شاه گويد : آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمين‌ ها بر من شورشی شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، « مَـرگوش » ، ثَـتَـگوش و سكا.

- داريوش شاه گويد : مردی به نام «مَـرتي‌يَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم می‌گفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم.

- داريوش شاه گويد : آن هنگام من در نزديكی خوزيه بودم. خوزيان از من‌ترسيدند. آن « مَـرتي‌يَـه » را كه سر دسته‌ی آنان بود؛ گرفتند و كشتند.

- داريوش شاه گويد : مردی مادی به نام « فْـرَوَرتيش » در ماد برخاست و به مردم گفت كه من « خْـشَـثـريتَـه » از دودمان « اووَخْـشْـتْرَه » ( ُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادی كه در تختگاه بودند، بر من شوريدند و به سوی « فْـرَوَرتيش » رفتند. او در ماد شاه شد.

- داريوش شاه گويد : سپاه پارس و ماد زير فرمان من، كم‌شمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهی آنان را به يك نفر پارسی ِ پيرو من به نام 
« ويدَرنَـه » سپردم. به آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نمی دانند، در هم بشكنيد. آنگاه « ويدارن » ا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامی كه به رسیدند ما در شهری به نام « ماروش » در ماد، با مادان نبرد کردیم. آن كسی كه سركردة مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه « اَنامَـكَـه » گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزمينی به نام « كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه » در ماد، برای من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم.

- داريوش شاه گويد : يك ارمنیِ پيرو من به نام « دادَرشيش » ( دادَرشی ) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشيانی كه خود را از من نمی‌دانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشی رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا برای نبرد با دادَرشی پيش آيند. در دهی به نام « زوزَه » در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه « ثورَواهَـرَه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : برای دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ « تيگـرَه » در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه « ثورَواهَـرَه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : برای سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ « اويَـما » در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه « ثائيگَـرچيش » (ثايگَرچی) گذشته بود. پس از اين دادَرشی در ارمنيه برای من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.

- داريوش شاه گويد : سپس يك پارسی پيرو من به نام « وَئوميسَـه » را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشيانی كه خود را از من نمي‌دانند، درهم شكن. پس از آن « وَئوميسَـه » رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا برای نبرد با « وَئوميسَـه » پيش آيند. در سرزمينی به نام «ايزَل» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه « اَنامَـكَه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : برای دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با « وَئوميسَـه » شوند. آنان در سرزمين « اَئوتي‌يارَه » در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه « ثورَواهَـرَه » رو به پايان بود. پس از اين « وَئوميسَـه » در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.

- داريوش شاه گويد : پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ « فْـرَوَرتيش » كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر  « كُـدُرُش » در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا من به سختی سپاه « فْـرَوَرتيش » را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه « اَدوكَـنَـئيشَـه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : سپس « فْـرَوَرتيش » با سواران كمی گريخت و به سرزمين « ارَگ » در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهی به دنبالش فرستادم. «فْـرَوَرتيش» دستگير و به نزد من آورده شد. من بينی، گوش‌ها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست ‌بسته بر دروازه‌ نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در « هَـگْـمَـتانَه » (اكباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجسته همدست او را در درون دژی در « هَـگْـمَـتانَـه » آويزان كردم.

- داريوش شاه گويد : مردی به نام « چيثْـرَتَـخـمَـه » از « اَسَـگَـرتی » بر من نافرمان شد. او چنين به مردم می ‌گفت كه من در اَسَـگَـرتی شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. يك مادیِ پيرو من به نام « تَـخـمَـسـپادَه » را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشی را كه خود را از من نمي‌داند؛ در هم شكنيد. آنگاه « تَـخـمَـسـپادَه » با سپاه رهسپار شد و با « چيثْـرَتَـخـمَـه » نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشی را فرو كوبيد و « چيثْـرَتَـخـمَـه » را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بينی و گوش های او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست ‌بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه ی سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در
« اَربَـئيرا » دار زدم. اينست كاری كه من در ماد انجام دادم.

- داريوش شاه گويد : « پَـرثَـوَه » ( پارت ) و « وَركانَـه » (هيركانی/ گرگان ) بر من شوريدند و خودشان را از آنِ « فْـرَوَرتيش » خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغی شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهی كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهری پارتی به نام « ويشـپَه‌ اوزاتيش » با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشی را به سختی درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه « وي‌يَـخـنَـه » گذشته بود.

• سـتون سوم ...

- داريوش شاه گويد : سپس من سپاه پارسی را از ری به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهری پارتی به نام « پَـتيـگـرَبَـنا » با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختی سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه « گَـرمَـپَـدَه » ( گَرماپَـد ) 1 روز گذشته بود. سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاری كه من در پارت انجام دادم.

- داريوش شاه گويد : سرزمينی به نام « مَـرگوش » ( مرو ) بر من شوريد. مردی از مرو به نام « فْـرادَه » را به سرداری برگزيدند. سپس من يك پارسی ِ پيرو خودم به نام ( دادَرشی )، كه شهربان بلخ بود را به رويارويی با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهی كه خود را از من نمیداند را درهم شكن. پس از آن دادَرشی با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه ( آثْـرياد ) گذشته بود. سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.

- داريوش شاه گويد : مردی به نام « وَهـيَـزداتَـه » در شهر « تارَوا » در سرزمين « يَـئوتي‌ي ا» در پارس می زیست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد. او چنين به مردم می گفت كه من « بَـردي‌يَـه » (برديا) پسر كوروش هستم. سپس سپاه پارسی كه در تختگاه بود و پيش از آن از « يَـدا / يَـدايا؟ » آمده بود، بر من شوريد و به سوی « وَهـيَـزداتَـه » رفت. او در پارس شاه شد.

- داريوش شاه گويد : آنگاه من سپاه پارسی و مادی را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسی پيرو خودم به نام « اَرتَـ‌وَردي‌يَـه » را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسی به دنبال من، روانه ی ماد شدند. سپس « اَرتَـ‌وَردي‌يَـه » با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهری به نام « رَخا » در پارس رسيد؛ در آنجا آن « وَهـيَـزداتَـه » كه خود را برديا می نامید ، با سپاه خود برای نبرد با « اَرتَـ‌وَردي‌يَـه » در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه « وَهـيَـزداتَـه » را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه «ثورَواهَـرَه» گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : سپس « وَهـيَـزداتَـه » با سواران كمی گريخت و به « پَـئـيـشي‌يـا اووادا » رفت. در آنجا سپاهی را آماده ساخت و رهسپار شد تا با
« اَرتَـوَردي‌يَـه » نبرد كند. در كوهی به نام « پَـرگَـه » به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه « وَهـيَـزداتَـه » را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه ( گرماپَـد ) گذشته بود. « وَهـيَـزداتَـه » و همدستان برجسته ی او را دستگير كردند.

- داريوش شاه گويد : سپس من وَهـيَـزداتَـه و مردانی كه همدستان برجسته‌ی او بودند را در شهری به نام « اووادَئيچَـيَـه » در پارس به دار آويختم. اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.

- داريوش شاه گويد : آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا می خواند، به رويارويی با شهـربان پيرو من در « آراخوزی/ رُخَـج » به نام « ويـوانَـه » سپاه گسيل داشت. او مردی را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهی كه خود را از آنِ داريوش مي‌داند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهی كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژی به نام « كاپيشَـكانيش » نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه « اَنامَـكَـه » گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزمينی به نام «گَـدوتَـوَه گَـندوتَـوَه» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه «وي‌يَـخـنَـه» گذشته بود.

- داريوش شاه گويد : پس از آن، مردی كه سردار آن سپاهی بود كه از سوی وَهـيَـزداتَـه به رويارويی با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سوارانی گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژی به نام « اَرشادا » در آراخوزی گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهی به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مردانی كه از همدستان برجسته‌اش بودند را كشت. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزی به دست من انجام شد.

- داريوش شاه گويد : هنگامی كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردی ارمنی به نام « اَرخَـه » پسر « هَـلـديتَـه » در سرزمينی به نام « دوبالَـه » در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ مي‌گفت كه من « نَـبوكُـدرَچَـرَه » ( نَبوكَـد‌نَصَـر / بخت‌النصر ) پسر « نَـبونَـئيتَـه » ( نَبونيد ) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوی آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.

- داريوش شاه گويد : پس‌آنگاه من سپاهی به بابل گسيل داشتم. يك پارسی ِ پيرو خودم به نام « ويدَفَـرنـا » را به سرداری آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلی را كه نمی‌خواهند خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهی به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياری داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه « وَركَـزَنَـه » گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ  «نبوكدنصر» می نامید و مردانی كه همدستان برجسته‌ی او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و همدستان او را در بابل به دار آويزند.

• سـتون چهارم ...

- داريوش شاه گويد : اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهی انجام دادم. نوزده نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم.
يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند. 
يك خوزی به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين ‌گفت: “من شاه خـوزيـه ( عيلام ) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. 
يك بابلی به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين می گفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر ) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
يك پـارسـی به نام مَـرتي‌يَـه بود. او به دروغ چنين می گفت : “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه ( عيلام ) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. 
يك مادی به نام فْـرَوَرتيـش بود. او به دروغ چنين می گفت : “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه ( هُوَخْشَـتَـرَه ) هستم.” او ماد را شوراند. 
يك سـاگـاراتی بنام چيـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين می گفت : “من شاه سـاگـارتی هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتی را شوراند. 
يك مروَزی به نام فْـرادَه بود. او به دروغ می گفت : “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند. 
يك پـارسـی به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين می گفت : “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند. 
يـك ارمـــنی به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن می گفت : “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه ( نَـبوكَـد نَـصَـر ) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند.

اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم.

- داريوش شاه گويد : اين است سرزمين‌هايی كه شوريدند. دروغ اينان را شورشی كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم.

- داريوش شاه گويد : تو كه پس از اين شاه خواهی شد؛ خود را با همه‌ی توان از دروغ پاس دار. اگر چنين می اندیشی كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالی ده.

- داريوش شاه گويد : اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويی كه از اين پس، اين نبشته‌ها را خواهی خواند؛ آنچه من كرده‌ام تو را باور شود. مباد اين را دروغ انگاری.

- داريوش شاه گويد : من به شتاب به اهورامزدا روی مي‌آورم ( اهورامزدا را گواه مي‌گيرم ) كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.

- داريوش شاه گويد : بخواست اهورامزدا و من، كارهای زياد ديگری هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روی نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسی اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.

- داريوش شاه گويد : آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد.

- داريوش شاه گويد : اكنون كارهايی كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوی و آن را پنهان مكن. اگر اين « هَـدوگام » (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداری و به مردم باز گويی اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزی باشی.

- داريوش شاه گويد : اگر اين بيانيه را پنهان داری و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.

- داريوش شاه گويد : اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا (متن عيلامی: « اهورامزدا خداي آرياييان ») مرا بپايد و ديگر خدايانی كه هستند.

- داريوش شاه گويد : اهورامزدا و ديگر خدايانی كه هستند؛ از آن روی مرا ياری دادند كه من بد پيمان نبودم. دروغزن نبودم. شرور نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردی كه با خانه ( تخت‌گاه / مردم؟ ) من همراهی كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمالی دادم.

- داريوش شاه گويد : تو كه از اين پس شاه خواهی شد؛ مردی را كه دروغزن است يا آنكه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختی گوشمال ده.

- داريوش شاه گويد : تويی كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگاره‌ها را مي‌بينی؛ مبادا آنها را تباه سازی. تا آنگاه كه توان داری، آنها را در همين‌گونه نگاهدار.

- داريوش شاه گويد : اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببينی و آنها را تباه نكنی و تا هنگامی كه ترا توانايی هست، نگاهشان داريی اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزی باشی و اهورامزدا ترا در هر آنچه كنی، كامياب كند.

- داريوش شاه گويد : اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببينی و تباهشان كنی و تا هنگامی كه توانايی داری، نگاهشان نداريی اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كنی، اهورامزدا آنرا براندازد.

- داريوش شاه گويد : هنگامی كه من « گَـئوماتَـة مُـغ » كه خود را برديا مي‌ناميد، كشتم؛ اينان مردانی بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاری كردند و پيروان من بودند: « ويدَفَـرن ا/ وينْـدَفَـرن ا» پسر « وايَـسـپارَه » پارسی « اوتـانَـه » پسر « ثـوخـرَه » پارسی « گَئوبَـرووَه » پسر «مَـرَدوني‌يَـه» پارسی « ويدَرنَـه » پسر « بَـگابيگـنَـه » پارسی « بَـگَـبوخـشَـه » پسر « داتووَهـيَـه » پارسی « اَردومَـنيش » پسر « وَهَـئوكَـه » پارسی.

- داريوش شاه گويد : تويی كه پس از اين شاه خواهی شد؛ دودمان اين مردان را به نيكی نگاهداری كن.

- داريـوش شـاه گـويد : بخواست اهورامزدا ايـن است نبشته‌ای كه من كردم. افزون بر اين به « اَري‌ي ا» ( آريايی ). هم بر روی پوست و هم بر روی چرم تصنيف شد. پيكره ی خودم را هم برساختم. تبار‌نامه‌ام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهی ( مُـهر؟ ) شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمين‌ها فرستادم. مردم ياری كردند.

• سـتون پنجم ...

- داريوش شاه گويد : اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزمينی به نام خوزيه ( عيلام ) شورشی شد. يك مرد خوزی به نام « اَتَـمَـئيتَـه » را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام « گَـئوبَـرووَه » را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد.

- داريوش شاه گويد : آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمي‌شد. من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.

- داريوش شاه گويد : كسی كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.

- داريوش شاه گويد : آنگاه من با سپاه به سوی « سكاييان / سكستان » رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ « خَئودام تيگْرام » ( تيزخُود / با كلاه‌خُود نوك تيز ) . اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود رسيدم، آنگاه با همه ی سپاه به آنسوی رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگری از آنان را گرفتم. او دست‌ بسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام « سْـكوخَـه / سَـكونخَـه » را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگری برای آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد.

- داريوش شاه گويد : آن سكـاييان بدپيمان / بي‌وفا بودند و اهورامزدا را نمي‌ستودند. من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.

- داريوش شاه گويد : كسی كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.