نام اصلی او « اخس» بود که پس از رسیدن به قدرت، خود را اردشیر نامید. اخس با سو استفاده از کهولت و ناتوانی پدر دست به قتل برادرانش كه اریاسپ و ارشام بودند زد، به همین سبب در میان بزرگان و مردم منفور شد، بنابرین تا مدتی با مخفی نگاه داشتن مرگ پدر، فرامین و احکام را به نام پدر صادر میکرد. بعد از مدتی در یکی از همین فرامین که تحت نام پدرش صادر کرده بود، خود را از سوی او ولیعهد مملکت خواند و پس از ده ماه چون دید که مقامش محکم شده درگذشت پدر را به اطلاع مردم رساند.
روایت است اردشیر سوم به دلیل آنکه مدعی برای قدرت نداشته باشد دست به کشتار خاندان خود زد و شاهزادههای بسیاری را به قتل رساند. پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا میپنداشت که از سلطنت او ناخشنود هستند، نابود کرد.
پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای درونی پرداخت. اردشیر نخست به کادوسیان لشکر کشید. زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً فرمانبردار کند. کدُمان (یعنی داریوش) در این جنگ شجاعتها کرد و پارسیها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه کشورهای دیگر که طغیان کرده بودند، گردید.
« ارتهباذ » ساتراپ « فریگیه در 356سال ق.م » بر اردشیر سرکش شده «خارس آتنی» را با گروهی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر سپاهی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و « تیروسِتس » سردار اردشیر شکست خورد. چون در این زمان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود، اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارتهباذ کمک کند، بحریهای از سیصد کشتی پایه ریزی کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنیها ترسیده بی درنگ خارِس را فراخواندند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. در این احوال ارتهباذ، که از آتنیها دلسرد شده بود، به دولت تب متوسل شده پنج هزار تن سپاهی از آنها اجیر کرد و بواسطه این قوه و سردار تبی، که پام مِن نام داشت، در دو کشمکش دیگر پیروزمند شد، ولی بعد شکست خورد.
در این زمان اهالی صیدا و دیگر قسمتهای فینیقیه، چون از حکام ایران ناخشنود بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقولی راحتطلب بود و نمیخواست از کاخ خود حرکت کند، در ابتدا اعتنايی به این رخداد نکرد و سردارهايی را برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و دیگر شهرهای فینیقی نیز با صيداييها همدست شدهاند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل به طرف سوریه حرکت کند.
اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بهطرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس استاندار سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه پیوسته پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدا با مِنتور یونانی، قوه او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار میرفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد.
اردشیر در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده به جنگ پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور فرستاد. این قوه همین که به جزیره رسید، به سالامین، یعنی مهمترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهايی را ساخت و شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده آن دو برابر شد. از سوی دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس و پریشانی گردیده قوت قلب پیشین را از دست دادند.
اردشیر از بابل حرکت کرد. هنگامیکه خبر نزدیک شدن قشون سترگ اردشیر به «تن» پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرمترین گماشته خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که به مصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات فرستاده را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، عفو كند، بلکه اگر او به وعدههای خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را به علامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که نبود اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. هنگامیکه او را بقتل گاه میبردند، تسالیون فریاد کرد : « شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی ». از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد.
در خلال این احوال اهالی صیدا دور شهر خود سه خندق پهن کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از دید ثروت و فراوانی همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقهای و پنج طبقهای بدریا انداخته بود. تن، پس از اینکه فرستادهاش از نزد اردشیر برگشت، منتور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر به کمک صیدا آمده بودند، خواسته و نقشه خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دستهای از قشون صیدا برای اجرای نقشه خود در شهر گذاشت و خودش با پانصد تن سپاهی از شهر بیرون شد و به این بهانه که میخواهد به محل اجتماع فینقیها برود، صد تن از بزرگان صیدا را با خود برداشت.
بعد، همین که نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد تن را گرفته به شاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال دستور کرد، این صد تن را مانند یاغیان تیرباران کردند. هنگامیکه اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد تن مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل گفتگو شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد تن از میان معروفین خود گزینش کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا میتواند شهر را تسلیم کند؟ او پاسخ داد، بلی. جهت پرسش مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهر به مسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که دیگر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند.
بنابراین، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر دستور کرد، تمام پانصد تن را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن به سپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را به شهر راه دهند و بدین نحو پارسیها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. ولی اهالی صیدا، همین که از کشته شدن نمایندگانشان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم به جنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقبنشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتیها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن به شهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت ناامیدی تصمیم به خودکشی کرده بخانههای خود درآمدند و درها را بسته خانههای را آتش زدند و خودشان با زنان و کودکان در این حریق همگانی سوختند. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را به چندین تالان فروخت.
اشخاصی داوطلب شدند که در خرابههای این شهر حفریات کنند و از این راه به حد فراوانی زر و نقره گداخته بدست آوردند. پس از آن دیگر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر در برابر صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند.
اردشیر پس از اینکه به کارهای فینیقیه پایان داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی به مصر عزیمت کرد. شاه که بسیار دوستدار بود که مصر را از نو تسخیر کند فرستادههايی را به شهرهای یونانی فرستاد. آتنیها و اسپارتیها پاسخ دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه خود را با شاه ايران نگهداری کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبیها هزار تن سنگیناسحله به سرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار تن دادند بیاینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به درخواست شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبهای هم دیوانگی داشت، چون قویهیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید میکرد و به هنگام جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت.
نیکوسترات سردار آرگسیها چند تن مصری را که همسر و کودکان آنها گروگان ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه خود از یکی از کانالهای نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده هفت هزار تن برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوسکسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که به خشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعتهای حيرت آوری کردند. برآیند اینکه کلینوس کشته شد و پنج هزار تن از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. هنگامیکه خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، پریشان گردید و به تصور اینکه دیگر قسمتهای قشون ایران به آسانی از نیل گذشته بهطرف منفیس پایتخت مصر خواهند شتافت، تصمیم گرفت به دفاع از آن بپردازد.
در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیشرفتهای اردشیر جلوگيری كند، از سلطنت دست کشیده به حبشه گریخت و ثروت خود را هم بدانجا برد. اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده آن را ویران و به معابد هتاکی کرد سالنامههای مصری را ربود و بعد کاهنان را ناچار کرد بقیمت گزاف این نوشتهها را بخرند و غنائم بسیار از زر و نقره بدست آورد. آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. در اين تاریخ دومین فتح مصر در سال 344 ق.م. روی داد. مدت سلطنت اردشير سوم بر مصر شش سال بود. پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانیها را بسیار نواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد.
پس از تسخیر مصر، اردشیر به شهر بابل برگشت و در عیش و عشرت غوطهور شده زمام همه کارها را به «باگواس خواجه» سپرد. باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، به اردشير سوم زهر داد و اردشیر در سال 338 ق.م. به قتل رسيد. این خواجه جنگآور مردی بود فاسد و طبابت را آلت اجرای جنایت خود كرد. خواجه یادشده مصری بود و شدت عمل اردشیر در برابر مصریها و بیاثر ماندن درماندگی و الحاح او، درباره اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را به گرفتن انتقام تحریک کرد. کینه خواجه بقدری شدید بود که پس از قتل اردشیر پیکر او را ریز ریز کرده بسگها خوراند.
اردشیر فرزندان بسیار داشته، ولی تنها نامهای یکی دو تن از آنها در تاریخ ذکر شده و و به احتمال زياد، دیگر فرزندان اردشير را باگواس خواجه نابوده کرده. نامهای فرزندان وی «آرسس، يا ارشک» که پس از اردشیر به وسیله خواجه مزبور به تخت نشست و از همه کوچکتر بود، «بیستان» که در آینده فرار کرده نزد اسکندر رفت. «آتُسسا» زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند. یکی از این دختران «پروشات» نام داشت كه زن اسکندر شد.
« استفاده از مطالب این سایت، با ذکر نام سایت، بلامانع میباشد »