سيد علیمحمد شيرازی ( 1266 - 1236 ) يكی از شاگردان سيد كاظم رشتی موسس فرقه شيخيه بود كه پس از فوت استاد، ادعا كرد كه باب واسطه وصول به امام زمان است و بعد ادعا كرد كه خود قائم موعود است و در نهايت ادعای نبوت و ... را نمود تا اينكه در سال 1266 هجری قمری در تبريز به دار آويخته شد.
بعد از مرگ علیمحمد باب، صبح ازل ( 1246 - 1330 ) جانشين او شد ولی به خاطر مخالفت مردم و علما او به همراه برادرش ميرزا حسينعلی معروف به بهاءاله به عراق تبعيد شدند و در آنجا به خاطر اختلافی كه بين دو برادر بوجود آمد، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس و بهاءاله را به عكا در فلسطين تبعيد كرد. در حالی كه هر كدام دعوی رهبری بابيه را داشتند، بهاءاله با ادعای اينكه من همان « من يظهره الله » مورد نظر علیمحمد باب هستم، توانست بر برادرش فايق آيد و رهبری بابیها را به دست آورد و كمكم فرقه بهائيت را بر روي پايههای آن بنا دهد و با حمايت های استعمارگران فرقهای بوجود آورد.
بعد از وی نيز فرزندش افندی به سازماندهی دوبارهی فرقه بهائيت پرداخت و آن را به شبكه جاسوسی برای خدمت به استعمار انگليس و بعد آمريكا تبديل كرد و به شكرانه خدماتش از دولت انگلستان لقب « سِر » و نشان « نايت هود » گرفت.
واقعيت اينست كه هنوز علماي علم فرق و مذاهب و ملل و نحل نتوانستهاند جايگاهي برای اين فرقه در ميان مباحث اديان و مذاهب پيدا كنند. اين نه در تعريف مذهب میگنجد و تعريف دين بر آن شامل میشود و نه همچون اديان آسمانی شالودهی محكمی دارد و نه همچون اديان غير آسمانی پشتوانه فكری و سازمان دينی.
به همين دليل نقد اين فرقه در قالب انتقادهای رايج در علوم مربوط به اديان و مذاهب امكان ندارد و به تعبير ديگر چون ساختار فكری و عقيدتی منسجم و مستقلی ندارد، نه قابل انتقاد است نه قابل استناد.
فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادی گنگ و نامفهوم است و با اينكه آسمان و ريسمان را به هم بافته، مطلبی را ارائه نكرده كه جزو اعتقادات پيروانش به حساب آيد. برای روشن شدن مطلب به چند مورد اشاره میشود :
1) عدم توضيح در مورد مبدا و معاد : اين فرقه توضيحی در مورد مبدا عالم و انسان نمیدهد، معلوم نيست قائل به توحيد است يا ثنويگرا يا همچون بوديسم منكر مبدا است يا طبيعت را پرستش میكند. تنها چيزی كه در تاريخ اين فرقه به چشم میخورد ادعای الوهيت ميرزا حسينعلی بها است، وی میگويد : ( خدايی هستم كه در سايههای ابر فرود آمدم تا جهانيان را زنده گردانم. ) و اينها تنها مطالبی است كه بهائيان در مورد خدای خود ارائه میدهند ولی توضيحی در كم و كيف آن ندارند.
2) عدم توضيح در مورد نبوت و امامت : بهائيان ادعا میكنند كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديده و دوره رسالت محمد مصطفی (ص) سپری شده و اين دوره دوران زمامداری و جمال اقدس الهی و آيين اوست. حال سوال اينجاست كه آيا آنها به نبوت و امامت اعتقاد دارند يا نه ؟
آنان گاهی ميرزا حسينعلی را خداوند لم يلد ولم يولد میدانند و گاهی پيامبر مرسل و گاهی وی را مهدی موعود میشمارند و گاه جانشين باب. آنها انتظار دارند كه مسلك اسلام هم شاخهای از اسلام به شمار آيد و هم به ديده دين مستقل به آن نگريسته شود.
3) حج : بهائيان برای حج به خانهای در شيراز میروند كه سيد علی محمد باب در آن متولد شده است و همچنين زيارت خانهای در عراق كه تبعيد گاه حسينعلی بهاء بوده بود، حج آنان به شمار میرود.
4) از ديدگاه بهائيان ازدواج با زن پدر حرام است ولی با دختر و خواهر و ساير اقربا جايز است. يعنی در اين اباحه گری فقط زن پدر حرام شده و با بقيه اقربا ولو دختر و خواهر میتوان ازدواج كرد. و در صورتی كه اين در ساير اديان الهی جايز نيست.
5) بهائيان تمام اشياء را پاك میدانند، كه گويا در اين مورد از مسيحيان الگو گرفتهاند.
« همفر » جاسوس انگليسی كه در دوران قاجار در خاورميانه به جاسوسی برای انگلستان میپرداخته در ضمن معرفی برنامههای وزارت مستعمرات انگليس، برای متلاشي كردن كشورهای اسلامی و از بين بردن اتحاد اسلامی، ايجاد فرقههای ساختگی را مهمترين راهكار برای رسيدن به اين هدف ارزيابی میكند.
به همين دليل است كه انگلستان در آن دوره چندين فرقه جديد بوجود آورد كه مهمترين آنها قاديانيه در هند، وهابيت در عربستان و بهائيت در ايران بود. هر چند به هنگام ظهور باب دولت تزاری نقش حامی وی را بازی میكرد، ولی با انتقال قدرت به حسينعلی بهاء و تبعيد وی به عكا در فلسطين كه تحتالحمايه انگلستان بود، انگليس حامی جديد مسلك تازه تاسيس بهائيت شد و حسينعلی با برخورداری از حمايتهای اين دولت توانست آب رفته را به جوی باز آورد و بابيان را از نو سازماندهی كرده آن را به شبكه جاسوسی كه وظيفهاش انقلاب در بين مسلمانان و جمع آوری اطلاعات برای كشورهای استعماری بود، تبديل سازند.
بهائيت با حمايتهای استعماری و بخصوص انگليس و آمريكا به حيات خود ادامه میدهد، به همين دليل هر گاه سياستهای اين دولتها اقتضاء كند گسترش میيابد و گاه حمايت از آنها كم میشود.
فرقههايی چون قاديانيه، وهابيت، بهائيت را میتوان فرقههای سياسی ناميد كه با پشتوانه سياسی دولتهای استعماری جان میگيرند و با از دست دادن پشتوانه به لاك خود میخزند. اين فرقهها جوانان و ديگر مردم با وعده زندگی خوب در آن سر دنيا آنها را فريب میدهند. آنهايی دين و دنيای خود را به بهای ناچيزی فروختهاند.
« استفاده از مطالب این سایت با ذکر نام سایت بلامانع میباشد »